یه داستانی از کتاب داستان راستان آقای مطهری خوندم ازامام صادق انگار امام صادق این جملات را برای من گفته خیلی خلاصه داستان را می گم تا به جملات مهمش برسم فکر می کنم برای جویندگان حق جالب باشه:
مردی به نام عنوان بصری (ساناز نیکخواه) تشنه حقیقت در جستجوی سرچشمه یقیق به مدینه نزد مالک بن انس می ره و مدتی تو کلاس های ایشون درس می گیره. تا امام صادق از مسافرت بر می گردد و خیلی مشتاق پیش امام می ره ، امام می گه برو پیش مالک و ازش درس بگیر ، یه مدتی میره ولی دلش تاب نمی یاره دنبال معرفت ناب بوده . با بی قراری تمام دوباره خدمت امام می رسه ، امام بهش می گه:
« معرفت خدا و نور یقین با رفت و آمد و این در و آن در زدن و آمد و شد نزد این فرد و آن فرد تحصیل نمی شود ، دیگری نمی تواند این نور را به تو بدهد . این علم درسی نیست ، نوری است که هرگاه خدا بخواهد بنده ای را هدایت کند در دل آن بنده وارد می کند. اگر چینن معرفت و نوری را خواهانی ، حقیقت عبودیت و بندگی را از باطن روح خودت جستجو کن و در خودت پیدا کن . علم را از راه عمل بخواه . از خداوند بخواه، او خودش به دل تو القا می کند »